|
|
|
زماني كه دخترم كوچك بود، توجه بسياري به آرايش كردن بزرگترها از خود نشان ميداد . گاهي اين توجه باعث كنجكاوي او ميشد و براي همين همیشه سعی میکردم در حضور او آرايش نکنم.
يك بار هنگام مهماني رفتن ناگهان وارد اتاقي شد و مرا در حال آرایش ...«ادامه»
|
|
|
|
|
|
|
شنيدن بيموقع صداي زنگ خانه مرا ترساند . گوشي دربازكن را كه برداشتم صداي مردي را شنيدم كه ميگفت از طرف مدرسهي دخترم آمده ؛ ديگر نفهميدم چهطور خودم را به در رساندم. وقتي در را باز كردم ، اولين چيزي كه ديدم ، حالت پريشان و مضطرب دخترم بود كه ، دست در دست باباي پير مدرسه ، با ...«ادامه»
|
|
|
|
|
|
|
سروش فرياد زد : اشتها ندارم !
و در را محكم به هم كوبيد .
شوهرم قاشق را انداخت و نفس عميقی كشيد . اوكه تازه متوجهی لبخند معنيدار من شده بود ، گفت : بفرما ...! تا كوچك ترين حرفي به آقازاده میزنی ، قهر ميكند . شما بايد هم بخندي!
اماخندهي من از ...«ادامه»
|
|
|
|
|
|
|
ایستادن مقابل ویترین آن مغازه مدتی بود برای نسرین تبدیل به عادت شده بود . صبحها در مسیر رفتن به مدرسه ، پشت کرکرههای کشیده شدهی مغازهی بسته میایستاد و با دقت نگاهش میکرد. بعد ...«ادامه»
|
|
|
|
|
|
|
زنگ مدرسه زده شد . من ، عباس و محمود با عجله از مدرسه بيرون آمديم . قرار بود آن روز مرا به جاي جديدي ببرند . از كوچه پس كوچههاي ده گذشتيم و به باغ گيلاس مش يدالله رسيديم . عباس كنار ديوار قلاب گرفت و به من گفت : زود باش برو بالا !
اين اولين باري بود كه دزدكي ميخواستم وارد ...«ادامه»
|
|
|
|
|